به نغمهایی عاشقانه مرا بخوان که تپشهای قلب مرا تندتر کند تا انقدر بلرزد زیر زانوهایم که توان ِ ایستادنم نباشند و عشق تمام ِ زنجیرهء احساسم را فرا گیرد صدا بزن مرا و جانم را به لب برسان که جان ستاندن از لبهای من با لبهای تو محشر بپا میکند تُ را دوست دارم اما چطور انگار كه قلبم را همچون شيشهای در مشت فشرده و انگشتهايم را بريده باشم تا حد قطع شدن يعنی ديوانهوار وچشم هایم را که بستم عطر بهشت مرا برد به جایی که گناه متولد نمی شد پر از بوسه و نگاه های عاشقانه جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید و چشم هایم را باز کرد دیدم بهشت تویی که در آغوشم گرفته ای بخوابم رو به نماز شکر ایستادم قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت خوب خوابیدی عشق من عشق فاصله را نمی شناسد دوری را نمی فهمد جدایی را درک نمی کند کاری هم به این کارها ندارد عشق یک من می خواهد برای یک تو یک تو می خواهد برای من و خدایی که این وسط همه چیز را برای رسیدنمان به هم سر جایش بچیند. خدایـــــــــــــــا حال عجیبــــــــــــی دارم گاهی اشـــــــــک میریـــــــــــــــزم گاهی تا میتوانـــــــــــمـ میخندم گاهــــــــــی سکوت میکـــــنم و گاهی در دنیـــــــــــایه مسخره ی مجازی ام غرق میشـــــــــــوم خدایا میدانی؟من دیگر ادم سابق نخواهم شد نبودن ها نابودم نکرده است رد پاهایشان دیوانه ام کرده خدایا کفـــــــــــر نمیگویم اما کاش به زمین می آمدی عاشق میشـــــــدی و حس میکردی نبود کسی را که باید باشد راستـــــــے خوشابحال هرکــــــس که تورا دارد نســــــــل ما نه تنها عشقمان را نداریم بلکه خدایمان را هم گم کرده ایم خدایــــــــــــــــــا زمین نمی آیی
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|